پتو را تا بیخ گردنم بالا میکشد و دستمال خیس را میچرخاند . با دست دیگرش دنیای صوفی را گرفته و سعی میکند پارگرافهایی را که خوشش میآید را با صدای لرزان بلند میخواند
( فرزانه ی باستان چین «چوانگ تسه» گفت: "من یک بار خواب دیدم پروانهام. و حالا دیگر نمیدانم آیا چوانگ تسه ام که خواب دید پروانه است یا پروانه ام که خواب میبیند چوانگ تسه است." )
- قرار بود این اخر هفته را روی بالکن باهم آواز بخوانیم ، این تب لعنتی ناگهان از کجا سر و کله اش پیدا شد .
دستمال خیس را برمیدارد و پیشانی ام را با حوله خشک میکند،پشت دستش را میگذار روی پیشانیام،کنار گوشم و روی گردنم .
+ تبت زیاد شده . هذیان میگویی
با دست دیگرش دنیای صوفی را ورق میزند .
- فکر کنم میلرزم .
پتو را چک میکند . دنیای صوفی را کنارمیگذارد
+ هذیان میگویی
-میلرزم . ناخودآگاه میلرزم
زیر شانههایم را میگیرد و ارام مرا به شانهاش تکیه میدهد.تمام مرا در بر میگیرد . غرق میشوم در آغوشش در بوی خوش بدنش
- این قرص خواب آور بود؟!من نمیخواهم بخوابم قرار بود این آخر هفته را برایم هتل کالیفرنیا بخوانی قرار بود باغ رفتن با عمو رضا را به بهانه مریض بودن من کنسل کنیم و برویم روی بالکن دَمِ غُروب و تو برایم بخوانی این تب لعنتی از کجا آمد؟!
+ نلرز .
- نمیتوانم
+ میگویند اگر به نَلَرزیدن فکر کنی ، واقعا نمیلرزی .
به نَلَرزیدن فکر میکنم . به تب نداشتن ، به غروب جمعهای که عمو رضا تنها به باغ رفته است .به صدای تو و خواندن هتل کالیفرنیا . به غروب .
× آمدهایم اینجا دلمان باز شود، کنار هم باشیم ،آنوقت تو تمام مدت را زیر درخت خوابیده ای .
صدای عمو رضاست که بیدارم میکند .
- داشتم فکر میکردم اینجا نیستم . اینجا نبودم . میگویند اگر فکر کنی جایی نیستی و طوری نیست ؛ جایی نخواهی بود !و طوری نخواهی بود!
درباره این سایت